{ پارت ۳/۴ }
جونگکوک:"بیب ..."
گریه ی الکی ایی کردی و همینجوری که پشت بهش بودی تسلیم شدی و جواب دادی
ا/ت:" چیه ... ایندفعه چی ازم میخوای؟"
جونگکوک:"میشه دستتو بهم بدی...قول میدم بعدش آروم و ساکت باشم،باشه؟"
حالا ساعت ۵ صب از من میخواد دستشو بگیرم تا بالاخره ساکت بشه
ا/ت:"باشه!"
سمتش برگشتی و یهو بدون دلیل صورتشو جلوت اورد
ا/ت:"روانی احمق ترسیدم"
دستتو رو صورتش گذاشتی و هولش دادی عقب
ا/ت:"هرچی تو سرت داری و بریز بیرون هیچ حوصله ای ندارم مخصوصا الان"
مظلوم لب پاینشو جمع کرد
چشمامو بدون توجه بهش بستم
جونگکوک:"داری منو نادیده میگیری ... خیلی بیرحمی میدونستی؟"
زیرلب گفتی:"میدونم .. مخصوصا برای تو" و لبخندی سوسکی زدی
یکم در سکوت گذشت.
مدتی که چشمات بسته بود حس میکردی واقعا ناجور بهت زل زده
درحالی که هنوز چشمات بسته بود گفتی:
ا/ت:"میشه تمومش کنی داری معذبم میکنی..میخوام امشب و راحت بخوابم"
ولی هنوز اون نگاه خیره رو حس میکردی چشماتو باز کردی و دیدیش که بدون توجه به حرفت خیلی ضایع بهت زل زده
جونگکوک:" من .. ."
سرشو پایین انداخت و پوزخندی زد
جونگکوک:" من میخوام ... ببوسمت!"(شیطنت آمیز)
ا/ت:"واااای خدایا"
جونگکوک:"میتونم... "
ا/ت:"حتی فکرشم نکن اصلا راه نداره مخصوصا با اتفاقات امشب ..."
جونگکوک:"چرااااا خبب مثل اینکه اصلا از من خوشت نمیاد "
با حالت قهر سرشو برگردوند و دوباره به دیوار زل زد
ا/ت:" مثل تو از من خوشت نمیاد که داری ... داری با دختر یه احمق دیگه دست و دست میشی"
جونگکوک:"اصلا اینطور که فکر میکنی نیستههه"
قرار نبود به دعوا ختم شه که
ا/ت:"پس چطوووووریه"
جونگکوک:"نمیدوووووونم"
ا/ت:"احمققققققققققققق"
روتو برگردوندی و دوباره پشت بهش خوابیدی
ا/ت:"نمیفهمم من دیوونم یا تو که هردفعه اینجوری میش... "
که به گوشی موبایلت پیام اومد
جونگ سوک:"میدونم بیداری فقط خواستم بگم اگر پیراهنت رو پیدا نکردی بدون تو خونم جاش گذاشتی فکر کنم اون موقع که اومده بودی مهمونی و لباستو تو اتاقم عوض کردی یادت رفته برش داری ... فردا برات میارمش ... { سونبهت جونگسوک}"
جونگکوک:"کیه؟"
ا/ت:"یکی ..."
جونگکوک:"منظورت چیه یکی"
خیلی ریلکس از پشت بغلت کرد و داخل گوشیت سرک کشید
جونگکوک:"پسره.."
چشماش برقی خاموش زد و به گوشیت خیره شد که صفحشو پایین گرفته بودی
جونگکوک:"پسرههه"
ا/ت:"چه فرقی به حال تو داره ..."
جونگکوک:"هعی داری باهام شوخی میکنی ..."
ا/ت:"اتفاقا پسره ..."
جونگکوک"چرا با یه پسر در ارتباطی"
ا/ت:"بتوچهههه"
این داستان ادامه دارد ...
حس میکنم اینو ریدم لدفا چیزی نگید لدفا حتی بهمم دلداری ندید که خوبه واقعا بدددددههه
گریه ی الکی ایی کردی و همینجوری که پشت بهش بودی تسلیم شدی و جواب دادی
ا/ت:" چیه ... ایندفعه چی ازم میخوای؟"
جونگکوک:"میشه دستتو بهم بدی...قول میدم بعدش آروم و ساکت باشم،باشه؟"
حالا ساعت ۵ صب از من میخواد دستشو بگیرم تا بالاخره ساکت بشه
ا/ت:"باشه!"
سمتش برگشتی و یهو بدون دلیل صورتشو جلوت اورد
ا/ت:"روانی احمق ترسیدم"
دستتو رو صورتش گذاشتی و هولش دادی عقب
ا/ت:"هرچی تو سرت داری و بریز بیرون هیچ حوصله ای ندارم مخصوصا الان"
مظلوم لب پاینشو جمع کرد
چشمامو بدون توجه بهش بستم
جونگکوک:"داری منو نادیده میگیری ... خیلی بیرحمی میدونستی؟"
زیرلب گفتی:"میدونم .. مخصوصا برای تو" و لبخندی سوسکی زدی
یکم در سکوت گذشت.
مدتی که چشمات بسته بود حس میکردی واقعا ناجور بهت زل زده
درحالی که هنوز چشمات بسته بود گفتی:
ا/ت:"میشه تمومش کنی داری معذبم میکنی..میخوام امشب و راحت بخوابم"
ولی هنوز اون نگاه خیره رو حس میکردی چشماتو باز کردی و دیدیش که بدون توجه به حرفت خیلی ضایع بهت زل زده
جونگکوک:" من .. ."
سرشو پایین انداخت و پوزخندی زد
جونگکوک:" من میخوام ... ببوسمت!"(شیطنت آمیز)
ا/ت:"واااای خدایا"
جونگکوک:"میتونم... "
ا/ت:"حتی فکرشم نکن اصلا راه نداره مخصوصا با اتفاقات امشب ..."
جونگکوک:"چرااااا خبب مثل اینکه اصلا از من خوشت نمیاد "
با حالت قهر سرشو برگردوند و دوباره به دیوار زل زد
ا/ت:" مثل تو از من خوشت نمیاد که داری ... داری با دختر یه احمق دیگه دست و دست میشی"
جونگکوک:"اصلا اینطور که فکر میکنی نیستههه"
قرار نبود به دعوا ختم شه که
ا/ت:"پس چطوووووریه"
جونگکوک:"نمیدوووووونم"
ا/ت:"احمققققققققققققق"
روتو برگردوندی و دوباره پشت بهش خوابیدی
ا/ت:"نمیفهمم من دیوونم یا تو که هردفعه اینجوری میش... "
که به گوشی موبایلت پیام اومد
جونگ سوک:"میدونم بیداری فقط خواستم بگم اگر پیراهنت رو پیدا نکردی بدون تو خونم جاش گذاشتی فکر کنم اون موقع که اومده بودی مهمونی و لباستو تو اتاقم عوض کردی یادت رفته برش داری ... فردا برات میارمش ... { سونبهت جونگسوک}"
جونگکوک:"کیه؟"
ا/ت:"یکی ..."
جونگکوک:"منظورت چیه یکی"
خیلی ریلکس از پشت بغلت کرد و داخل گوشیت سرک کشید
جونگکوک:"پسره.."
چشماش برقی خاموش زد و به گوشیت خیره شد که صفحشو پایین گرفته بودی
جونگکوک:"پسرههه"
ا/ت:"چه فرقی به حال تو داره ..."
جونگکوک:"هعی داری باهام شوخی میکنی ..."
ا/ت:"اتفاقا پسره ..."
جونگکوک"چرا با یه پسر در ارتباطی"
ا/ت:"بتوچهههه"
این داستان ادامه دارد ...
حس میکنم اینو ریدم لدفا چیزی نگید لدفا حتی بهمم دلداری ندید که خوبه واقعا بدددددههه
۵۰.۵k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.